او نوشت :
چه راه دوری
چه فاصله زیادی
میان من و تو ...
آنکه میدود , آنکه نمیرسد
ماییم.
گویی همه چیز محالست ... محال !
در پس این زندگی که فصل به فصل رنگ میبازد و طرحی جدید میگیرد
تنها یک چیز , باز تکرار میشود
من و تو
دوری
فاصله
و فقط یک چیز مارا نمیهراساند ازین همه محال های غیر ممکن
عشق من و تو
که ستون محکمی است برای تکیه زدنهای ما
هنگامیکه خسته میشویم و توانمان ناتوان میشود
هنگامیکه از کنار من زن و مردی شاد رد میشوند و همدیگر را زیر آسمان یک شهر احساس میکنند
یا تو آن هنگام که زن و شوهری برای لمس بیشتر خوشبختیشان دستاان گره خورده شان را محکمتر میفشارند
....
هنگامیکه حسرت زده و خسته به خانه بر میگردیم و آوار عاشقانه های دیگران بر سرمان خراب میشود , در پناه ستون محکم عشقمان باری دیگر جان سالم بدر میبریم .
و آنقدر برای هم از ساعات کوچک خوشبختیمان میگوییم تا احیا شویم و به زندگی باز گردیم
و این قصه ای است که من و تو
نمیدانیم تا کجا ادامه دارد
اما
به امید خدا و عشقمان
ادامه خواهیم داد.
...
درد دلهای خانومی تو
نظرات شما عزیزان: